عرفان عرفان، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

عرفان قشنگترین بهانه زیستن

خونه تکونی با همکاری مرد خونه

سلام جیگر طلا  دیگه حسابی واسه خودت اقایی شدی دو روز پیش تصمیم گرفتم اتاق شمارا خونه تکونی کنم که شما هم حسابی کمکم کردی که یهو مامانی دست تنها خسته نشه  خلاصه کلی ذوق کرده بودی اول که داشتم کمد وویترین وایینه ات را بیرون میاوردم میومدی واونها را حول میدادی قربونت برم من یه جوری هم زور میزدی که انگار خودت تنهایی داری جابجاشون میکنی وبعد حسابی جاروبرقی کشیدی ودیگه به من نمیدادی همه کارها را خودت تنهایی میخواستی انجام بدی راستی دیوار ها راهم کمک من پاک کردی ولی یادم رفت عکس بگیرم واز اون روز تا حالاهم هرجا میریم یه دستمال میگیری دستت وهمه جارا پاک میکنی وبهداز اینکه عروسکات تمیز کردم یکی یکی همشون میاو...
19 اسفند 1391

یه روز تعطیل

سلام شیرین تر از عسل  دیروز من وشما وبابایی رفتیم خرید عید و یکم که تابیدیم شما از این چرخ ها که دسته داره دیدی ومدام میزدی سر کتف بابایی ومیگفتی بابا بابا بابا واین نشون میدادی باباهم که شما هنوز به چیزی اشاره نکرده واست میگیره خلاصه تا این گرفتیم داشتیم از روبروی پارک رد میشدیم که شما تاب وسرسره رادیدی وگفتی تاب تاب وباباگفت امروز بی خیال خرید بشیم گناه داره عرفان ببریم تاب سوار بشه خلاصه که تمام برنامه مون به خاطر شما به هم زدیم ولی حسابی بهت خوش گذشت .وموقعی که من وبابا خنده وبدو بدو شما را میدیدیم انگار خدا دنیا رابهمون میداد.خلاصه که خیلی بلا شدی حسابی خودت توی دل من وبابا بقیه جا کردی اینم از چرخت که تا متوجه ...
12 اسفند 1391

گل پسری دیگه شیر نمیخوره

یادم هست اولین شیر خوردن های تورا وتلاش من برای زیاد شدنش تا اینکه قطره ای شیر خشک به تو ندهم خدا را به خاطر این لطفش شکر میکنم که شیری داشتم که تورا قوی وسالم نگه دارد وتورا سیراب کند. همیشه سعی کردم هر زمانی که شیرم را میخوری لبخند به چهره داشته باشم حتی اگر کوهی از غم توی سینه ام انباشته شده بود تا که خوش خلق وخنده رو بشی.    خدایا من از شکر این نعمتی که به من دادی عاجزم چه روزهایی که بی قرار بودی وبا شیر ارام گرفتی    چه شبهایی که گرسنه میشدی وبا شیرم سیر میشدی    چه روزها وماههایی که برای در امدن دندانهایت نمی تونستی غذا بخوری وهمین شیر تورا برای من سلامت وقوی نگه داشت چه لحظه هایی که ز...
1 اسفند 1391
1